ترلانترلان، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

ترلان ملك جاني

دلتنگی مامانی

ترلان گلم ،‌مامانی وقتی می آد سرکار خیلی دلش واست تنگ می شه ... اندازه یه دنیا .... امروز هم از اون روزاست .... خیلی دلم واست تنگ شده نفسم ... مخصوصاً اینکه دیگه اینقدر قشنگ حرف می زنی و جواب می دی... تازه سئوالهای زیر هم اینجوری جواب می دی: مامان نوشین می گه : عزیززززززززم بابا جون می گه : نننه ننه ننه ننننهننه مامان مریم می گه : ‌نفستم (‌نفسم) مامان ناهید می گه :‌اندک (قندک ) عزیز می گه :‌ گگگگگگگگگگگلم   ...
30 شهريور 1390

دلتنگی مامانی

ترلان گلم ،‌مامانی وقتی می آد سرکار خیلی دلش واست تنگ می شه ... اندازه یه دنیا .... امروز هم از اون روزاست .... خیلی دلم واست تنگ شده نفسم ... مخصوصاً اینکه دیگه اینقدر قشنگ حرف می زنی و جواب می دی... تازه سئوالهای زیر هم اینجوری جواب می دی: مامان نوشین می گه : عزیززززززززم بابا جون می گه : نننه ننه ننه ننننهننه مامان مریم می گه : ‌نفستم (‌نفسم) مامان ناهید می گه :‌اندک (قندک ) عزیز می گه :‌ گگگگگگگگگگگلم ...
30 شهريور 1390

دلتنگی مامانی

ترلان گلم ،‌مامانی وقتی می آد سرکار خیلی دلش واست تنگ می شه ... اندازه یه دنیا .... امروز هم از اون روزاست .... خیلی دلم واست تنگ شده نفسم ... مخصوصاً اینکه دیگه اینقدر قشنگ حرف می زنی و جواب می دی... تازه سئوالهای زیر هم اینجوری جواب می دی: مامان نوشین می گه : عزیززززززززم بابا جون می گه : نننه ننه ننه ننننهننه مامان مریم می گه : ‌نفستم (‌نفسم) مامان ناهید می گه :‌اندک (قندک ) عزیز می گه :‌ گگگگگگگگگگگلم ...
30 شهريور 1390

خاطرات با عکس

ترلان خانم عاشق دنت شکلاتی و بیسکوئیتی ... اونم می دونه که فقط پشت میزش حق خوردنشو داره ... بعدشم باید مستقیم بریم حموم... اینجا داره با خالش حرف میزنه و کلی ناز کرده ... ...
30 شهريور 1390

خاطرات با عکس

ترلان خانم عاشق دنت شکلاتی و بیسکوئیتی ... اونم می دونه که فقط پشت میزش حق خوردنشو داره ... بعدشم باید مستقیم بریم حموم... اینجا داره با خالش حرف میزنه و کلی ناز کرده ... ...
30 شهريور 1390

خاطرات با عکس

ترلان خانم عاشق دنت شکلاتی و بیسکوئیتی ... اونم می دونه که فقط پشت میزش حق خوردنشو داره ... بعدشم باید مستقیم بریم حموم... اینجا داره با خالش حرف میزنه و کلی ناز کرده ... ...
30 شهريور 1390

یه اتفاق بد!

مامانم همیشه میگه هر بچه ای یه فرشته نگهبان داره ، مگه میشه این ووروجکهای شیطون سالم بزرگ شن . این اتفاق هم که برا من افتاد یه مصداق از همین موضوعه... روز 5شنبه ٢٠مردادخونه مامان نوشینم بودیم ، من عاشق اتاق و لوازم های مرتب چیده شده مامانی هستم ، خیلی آدمو وسوسه میکنه ... منم رو زمین نشست بودم  داشتم با یه لباس که یه چوب رختی هم داشت باز ی میکردم . مامانم هم داشت برام غذا گرم می کرد که ناهار بخورم که یه دفعه جیغم رفت به آسمون ... دیگه هیچوقت دلم  نمی خواد اون صحنه رو حتی به یاد بیارم ... چوب رختی رفته بود تو چشم دخمل یکی یه دونم ... همش چشمش می رفت .. نمیدونم با چه حالی با بابایی که اونم حال خوشی نداشت دویدیم بیمارستان ...
1 شهريور 1390

یه اتفاق بد!

مامانم همیشه میگه هر بچه ای یه فرشته نگهبان داره ، مگه میشه این ووروجکهای شیطون سالم بزرگ شن . این اتفاق هم که برا من افتاد یه مصداق از همین موضوعه... روز 5شنبه ٢٠مردادخونه مامان نوشینم بودیم ، من عاشق اتاق و لوازم های مرتب چیده شده مامانی هستم ، خیلی آدمو وسوسه میکنه ... منم رو زمین نشست بودم داشتم با یه لباس که یه چوب رختی هم داشت باز ی میکردم . مامانم هم داشت برام غذا گرم می کرد که ناهار بخورم که یه دفعه جیغم رفت به آسمون ... دیگه هیچوقت دلم نمی خواد اون صحنه رو حتی به یاد بیارم ... چوب رختی رفته بود تو چشم دخمل یکی یه دونم ... همش چشمش می رفت .. نمیدونم با چه حالی با بابایی که اونم حال خوشی نداشت دویدیم بیمارستان لبافی نژاد...
1 شهريور 1390

یه اتفاق بد!

مامانم همیشه میگه هر بچه ای یه فرشته نگهبان داره ، مگه میشه این ووروجکهای شیطون سالم بزرگ شن . این اتفاق هم که برا من افتاد یه مصداق از همین موضوعه... روز 5شنبه ٢٠مردادخونه مامان نوشینم بودیم ، من عاشق اتاق و لوازم های مرتب چیده شده مامانی هستم ، خیلی آدمو وسوسه میکنه ... منم رو زمین نشست بودم داشتم با یه لباس که یه چوب رختی هم داشت باز ی میکردم . مامانم هم داشت برام غذا گرم می کرد که ناهار بخورم که یه دفعه جیغم رفت به آسمون ... دیگه هیچوقت دلم نمی خواد اون صحنه رو حتی به یاد بیارم ... چوب رختی رفته بود تو چشم دخمل یکی یه دونم ... همش چشمش می رفت .. نمیدونم با چه حالی با بابایی که اونم حال خوشی نداشت دویدیم بیمارستان لبافی نژاد...
1 شهريور 1390
1